محل تبلیغات شما



 

زندگینامه شهيد قلنبر

شهيد قلنبر در مرداد ماه 1339 ،در خانوادهاي تهيدست در جنوب شهر تهران چشم به جهان گشود.نه ساله بود كه پدرش بدرود حيادت گفت و سرنوشت حميد بسان بزرگاني رقم خورد كه قلههاي ترقي را با تلاش و همت فتح كردهاند.دوران ابتدايي تحصيل را در زادگاهش به پايان برد و براي گذراندن دوره متوسطه وارد دبيرستان البرز تهران شد . در سال 1357ديپلم گرفت و در همان سال در رشته حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران پذيرفته شد . اما او جگيري مبارزات ملت مسلمان ايران موجب شد كه تحصيل را رها كند و به فعاليت سياسيو انقلابي بپردازد.
شهيد قلنبر در دوران پيش از انقلاب
عشق به آموختن و آموزاندن از همان دوران كودكي و نوجواني در رفتار حميد به چشم ميخورد و تفاوت جوهره او را با ديگر همسالانش نشان ميداد . همه كساني كه دوران پيش از انقلاب زندگي او را به ياد دارند و نيز آنهايي كه پس از انقلاب با وي و نشر داشتهاند ، اذعان ميكنند كه قلنبر تلاش ميكرد تا هر چه بيشتر بياموزد و اندوختههايش را به ديگران نيز بياموزاند . در كسب مراتب معنوي نيز چنين بود ، و پيوسته ميكوشيد تا دوستانش را به وادي معنويت بكشاند.در نوجواني به هنگام غروب زيلويي بر ميداشت و به پارك رو به روي خانهشان ميبرد، دوستانش را جمع ميكرد و آنچه را از قرآن در مكتبخانه آموخته بود به آنان نيز آموزش ميداد، حتي از پول توجيبياش براي آنها توپ فوتبال ميخريد تا اوقات فراغتشان را پركنند. در دوران دبيرستان نيز دانش آموزي برجسته و كوشا و نمونه بارز يك جوان مذهبي بود . او شعور سياسي و عمق پايبندياش را به باورهاي ديني در همين دوره به نمايش گذاشت . انشاهاي او همه نيشدار و كنايهآميز بود . در نوشتههايش طاغوت و طاغوتيان را در چهره جغد و كركس مجسم ميساخت ، از ستم و دادگيري سخن به ميان ميآورد و جاي تازيانه بيداد را برگرده عدالت نشان ميداد . او دنياي تهي از عدالت را به قفسي تشبيه ميكرد كه آزادي پرندگان در آن سلب ميشود .
از همان دوران كودكي و نوجواني با قرآن كريم انس و الفت داشت و روح حقيقت جويش را از كوثر معارف اين كتاب الهي سيراب ميساخت. مطالعه نهجالبلاغه ، صحيفه سجاديه و مفاتيح الجنان بيش از هر كتاب ديگري اوقات فراغت آن بزرگوار را پر ميكرد . بسيار اهل مطالعه بود و به مسائل فلسفي علاقه خاصي داشت . از اينرو كتابهاي استاد شهيد ، مرتضي مطهري ، را مورد مطالعه عميق قرار داد و به خوبي فرا گرفت . دستنوشتههاي به جا مانده از او حكايت از ژرفاي انديشه فلسفياش دارد . آرزو داشت كه روزي به حوزه علميه قم راه پيدا كند ون فقه را فرا بگيرد، اما ادبيات عرب را نه! 
بيش از پانزده سال نداشت كه بوسيله يكي از دوستانش به نام صفر نعيمي جذب يك گروه انقلابي به نام گروه توحيدي بدر » شد و از آن پس فعاليتهاي سياسياش را در چهارچوب تشكيلات آن گروه استمرار بخشيد. پس از آنكه در سالهاي 55 و 56 سران گروه به وسيله ساواك دستگير شدند ، حفظ تشكيلات آن به حميد سپرده شد و او به نحو احسن از عهده انجام اين كار برآمد . بامهارت ويژهاي به ديدار رهبران زنداني ميرفت و با آنان درباره چگونگي وضعيت گروه و روند حوادث انقلاب گفت و گو ميكرد و رهنمود ميگرفت.
در زمان انقلاب و پس از پیروزی جمهوری اسلامی
بارزترین فعالیت شهید قلنبر در آغاز انقلاب ، تکثیر و پخش اعلامیه هایی بود که در نجف و پاریس ، از سوی امام خمینی ، رهبر انقلاب اسلامی ، صادر می شد . حمید و دوستانش با استفاده از وسایل ساده و ابتدایی ، بطرز ماهرانه ای اعلامیه ها را تکثیر و درجهای مختلف شهر تهران پخش می کردند ، هزینه این امور نیز از طریق فروش لباسهایی که به وسیله خواهران انقلابی دوخته می شد ،تأمین می گردید.با شدت گرفتن مبارزه ملت ایران علیه نظام ستمشاهی ، او نیز با رژیم به مبارزه قهر آمیز پرداخت و برای از پای در آوردن شان از هیچ تلاشی فرو گذار نکرد . سه راهیهای مخصوص لوله کشی آب را به نارنجک تبدیل می کرد .از شهرستانهای مرزی کشور اسلحه می خرید و روش استفاده از آنها را به دیگر مبارزان آموزش می داد . برای به هلاکت رساندن سرسپردگان رژیم و عناصر سازمان امنیت رژیم شاهی از هر وسیله ای استفاده می کرد ، چنانچه در دو اقدام تهور آمیز دو تن از ساواکیهای شهر ری را شبانه به ضرب میلگرد از پا در آورد .
در واقعه خونین هفده شهریور سال 1357 حضور داشت . قتل عام مردم را از نزدیک مشاهده کرد و خود بطرزماهرانه ای جان سالم بدر برد . در درگیریهای بهمن ماه که میان مردم و نیروهای گارد ویژه شاه روی داد فعالانه شرکت جست و در هرگوشه تهران که جنگ در می گرفت ، حاضر می شد. همزمان با قیام مردم تبریز راهی آن شهر گردید و با سرسپردگان رژیم طاغوت به مبارزه پرداخت . حضور وی در صحنه های خطر چنان چشمگیر بود که شایعه شهادت او در میان دوستان و اعضای خانواده اش پیچید ولی بعد معلوم شد که حمل مجروحان سبب خونین شدن چهره وی و انتشار خبر شهادت او بوده است . شهید قلنبر به عنوان شیعه ای پاکباز و انقلابی ، حضور در صحنه های مبارزه میان اسلام و کفر را سرلوحه زندگی خویش قرار داده بود . جای ثابتی برای خود قایل نبود و تصمیم داشت که پس از سامان یافتن اوضاع ایران در هر کجا که نیاز باشد حضور یابد ، از اینرو چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران برای مقابله با شورویها ، در مرداد ماه سال 1358 ، راهی کشور افغانستان شد . درآنجا به دام مأموران امنیتی افتاد ولی بامهارت و زیرکی خاصی خود را رها ساخت . این پیش آمد دیدگاهش را درباره ادامه فعالیت در آن کشور تغییر داد و به این نتیجه رسید که هنوز زمینه لازم برای کار درآنجا فراهم نیست.
سرانجام پس از رایزنی با دوستان و همرزمانش عازم استان سیستان و بلوچستان گردید و آن منطقه را برای فعالیتهای فرهنگی و انقلابی بستری مناسب یافت . برای خدمت در آن دیار سنگر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را برگزید و همراه همسرش به آنجا رفت .در آن دوران پر ماجرا ، گذشته از مبارزه با عناصر ضد انقلاب منطقه و تلاش برای زدودن زنگار فقر و محرومیت از چهره استان ، دو کار اساسی یعنی جذب جوانان مؤمن به سپاه و گفت و گوی مستقیم با عناصر شرور را وجهه همت بلند خویش قرار داد و در هر دو زمینه موفقیتی چشمگیر یافت . شمار زیادی از جوانهای استان را به عضویت سپاه در آورد و بسیاری ازاشرار را از کوهستانها به آغوش جامعه بازگرداند. سبب موفقیت وی در همه این کارها صداقت، رشادت و معنویتش بود . هنگامی که از سوی اشرار در بلوچستان به گروگان گرفته شد ، با گفتار و کردارش چنان تأثیری بر ها گذاشت که نماز خوان شدند و او را پیشنماز خود کردند و خود را غلام او می خواندند. او معتقد بود که باید حساب اشرار را از عامه مردم بلوچ جدا کرد و خود نیز همین ت را در پیش گرفت. در نتیجه ، هنگامی که اشرار اعضای یک پایگاه تبلیغاتی سپاه را به شهادت رساندند، بلوچها اظهارناراحتی و تأسف می کردند و این کار را مایه ننگ و بدنامی خود می شمردند . شهید قلنبر در دوران فعالیت در استان سیستان و بلوچستان مسؤولیتهای فرماندهی سپاه ایرانشهر ، روابط عمومی و اطلاعات و تحقیقات سپاه زاهدان و فرماندهی سپاه استان را به عهده داشت . در دوران تصدی مسؤولیت های یاد شده لیاقت و کاردانی وی آشکار شد ، بطوری که تنها با داشتن 21سال سن ، به معاونت ی استانداری سیستان و بلوچستان برگزیده شد .پس از مدتی مسؤولیت واحد اطلاعات ستاد منطقه شش سپاه شامل استانهای کرمان ، هرمزگان ، و سیستان و بلوچستان نیز بر دوش وی نهاده شد و او از عهده همه این کارها به خوبی بر آمد


 

مدافع حرم

 

علاقه و عشق وصف ناشدنی شهید بیضایی به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در وی بوجود آورده بود که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانه روزی داشت.

 

به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی، شهید محمودرضا بیضائی در ۱۸ آذرماه سال ۱۳۶۰ در خانواده‌ای مذهبی و دارای ریشه ت در تبریز متولد شد. تحصیلات ابتدائی، راهنمایی و دبیرستان را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی  مسجد چهارده معصوم (ع) شهرک پرواز تبریز  درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقه‌های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد. در همین ایام با رزمنده هنرمند بسیجی، حاج بهزاد پروین قدس، آشنا شد.

 

این آشنایی، بعدها زمینه ساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. دیدار و مصاحبه با خانواده شهدا و گردآوری خاطرات شهدا و جمع آوری کتاب‌ها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس از ثمراتی بود که آشنایی با حاج بهزاد با خود داشت. ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از ۱۰ سالگی به این ورزش پرداخته بود. در سال ۷۲ همراه تیم استان آذربایجانشرقی در مسابقات چهارجانبه بین المللی در تبریز به مقام قهرمانی دست پیدا کرد. فوتبال، دیگر ورزش مورد علاقه او بود و بدنبال تعقیب حرفه‌ای این ورزش بود که بخاطر پرداختن به درس از پیگیری آن منصرف شد. در سال ۷۸ با اخذ دیپلم متوسطه در رشته علوم تجربی، عازم خدمت سربازی شد. دوره آموزش را در اردکان یزد گذراند و ادامه خدمت را در پادگان اهراء (س) نیروی هوایی سپاه پاسداران در تبریز به انجام رساند.

 

 

آشنایی نزدیک با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این دوره، نقطه عطف زندگی شهید بیضائی محسوب می‌شود. بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود و با یقین کامل، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال ۸۲ وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. ورود او به دانشکده افسری ملازم با هجرت او از تبریز به تهران بود که با این هجرت ادامه زندگی را در جهاد فی سبیل الله رقم زد. او نام مستعار حسین نصرتی را در سپاه برای خود انتخاب نموده بود که به گفته خودش برگرفته از ندای هل من ناصر ینصرنی مولای خود حسین بن علی (ع) و کنایه از لبیک به این ندا بود.

 

 

 در شهریور ماه سال ۸۵ از دانشکده افسری فارغ التحصیل گردید و قدم در راهی گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهری او، هیچ تزلی در پیمودن آن در وی مشاهده نشد. پرکاری و ساعت‌های انگشت شمار خواب در طول شبانه روز از ویژگی‌های بارز او بود بطوریکه کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری در محل کار خود به تصویب رسانده بود و به این ترتیب کارش تعطیلی نداشت. معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی می‌کرد. بدلیل علاقه فراوان به کار خود، برای تشکیل خانواده حاضر به رجعت به تبریز نبود و در ۲۵ اسفند سال ۸۷ مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) با همسری فاضله از خانواده‌ای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن تهران شد. ثمره این ازدواج دختری بنام کوثر است که در ۲۵ اسفند ۹۱ متولد شد.

 

 

علاقه و عشق وصف ناشدنی محمودرضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در وی بوجود آورده بود که تا آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانه روزی داشت. همواره مطالعه دینی و ی داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی بخصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل‌ می‌کرد. تعصب آگاهانه‌ و وافری به انقلاب اسلامی، رهبری و نظام داشت. در ایام فتنه ۸۸ شب و روز آرام و قرار نداشت. تمام اخبار و وقایع فتنه را رصد می‌کرد و در معرکه دفاع سخت از انقلاب اسلامی در ایام فتنه، چندین بار جان خود را به خطر انداخت. صاحب موضع بود و در بحث‌ها بخوبی استدلال می‌کرد. می‌گفت این انقلاب تنها نقطه امید مستضعفین عالم است و هرگونه تهدیدی که متوجه موجودیت انقلاب اسلامی باشد، می‌تواند جبهه مستضعفین و علاقمندان انقلاب اسلامی در جهان را سست کند و نگرانی عمیقی از این بابت داشت.

 

 

محمودرضا به زبان عربی تسلط کامل داشت و آنرا با لهجه‌های عراقی و سوری تکلم می‌کرد و بخاطر آشنایی با زبان عربی با رزمندگان نهضت جهانی اسلام آشنایی نزدیک و ارتباطی تنگاتنگ داشت. به مقاومت اسلامی لبنان و رزمندگان حزب الله و همینطور به شیعیان مستضعف و مجاهد عراقی تعلق خاطر داشت و آنها را می‌ستود. با آغاز جنگ در سوریه از سال ۹۰ برای دفاع از حرمهای آل الله (ع) و یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزام‌های داوطلبانه مکرر و حضور مداوم در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت کرده بود و در دو سال آخر حیات ظاهری خود، به معنی واقعی کلمه زندگی یک رزمنده را داشت. بخاطر تعلقی که از نوجوانی به ثبت اسناد میراث دفاع مقدس داشت، در جبهه سوریه نیز به جمع آوری اسناد جنگ همت گماشته بود و در هر بار بازگشت به ایران، آثاری از جنگ از جمله تصاویری که با دوربین خود ثبت کرده بود و آثاری که از تکفیری‌ها در صحنه‌های درگیری بجا مانده بود را همراه داشت.

 

 

اوج توفیقات خود در این جبهه را حضور در عملیاتی می‌دانست که در تاسوعای سال ۹۲ در منطقه حجیره برای آزادسازی کامل اطراف حرم مطهر حضرت زینب (س) انجام گرفت و منجر به پاکسازی حرم تا شعاع چند کیلومتری از لوث وجود تکفیری‌ها شد. در آخرین اعزام خود در دیماه ۹۲ به یکی از یاران نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او بی‌بازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام بدنبال هماهنگی برای محل تدفین خود بود.

 

 

سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در بعد از ظهر ۲۹ دیماه ۹۲ همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار در حالیکه فرماندهی محور عملیاتی در منطقه قاسمیة در جنوب شرقی دمشق را بر عهده داشت، در اثر اصابت ترکش‌های یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.

 

 


 

 

 ” السلام علیک یا ابا صالح المهدی

 

پند 

 

مدافعان حرم حضرت زینب ،عکس نوشته ومتن های زیبا درباره مدافعان حرم حضرت زینب(س)By heidar2211 in شهرقشنگ,برهاني, مدافعان حرم

 

مدافعان حرم حضرت زینب(س)بسم الله الرحمن الرحیم

فان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اولیائه

 

یک ملتی که زن و مردش برای جان‌فشانی حاضرند و طلب شهادت می‌کنند، هیچ قدرتی با آن نمی‌تواند مقابله کند. امام خمینی(ره)

 

 

 

عطر شهادت فرزندان غیور ایران زمین این بار نه از خاکهای تفتیده جنوب بلکه از خرابه‌های شام و صحرای حلب به مشام می‌رسد.تاریخ باید بداند دفاع از حرم عمه ساداتحضرت زینب(س) دلیل نمی‌خواهد، راهنمایش دل است و بهانه‌اش هم دل و بیعت حسینیان زمان بیعتی است به‌رنگ خون که جلوه‌ای از این عهد و پیمان را پیکر مطهر شهدای مدافع حرم به تصویر کشیده‌اند

 

مدافعان حرم حضرت زینب(س)

 

 

 

شیعه  مرد نبرد و پیکار استصبر دارد… و خویشتن دار استخشن و سخت» می‌شود وقتیپای ناموس شیعه در کار استمثل پروانه‌ها به گرد حرمدر طوافیم ما قدم به قدمکشور کفر فتح خواهد شدزیر پای مدافعان حرم»شیعه‌ایم و نماد احساسیمروی این خانواده حساسیمتحت امر حسین هستیم وهمه سربازهای عباسیمتیغ ما از نیام… نزدیک استلحظه‌ی انتقام نزدیک استمردی از جنس نور می‌آیداهل عالم قیام نزدیک است…

 

مدافعان حرم حضرت زینب(س)


 

خاطرات

 

یکی دیگر از شهدای مدافع حرم محمدحسین مرادی است که سال 1360 در تهران به دنیا آمد و آبان 1392 در چند متری حرم حضرت زینب کبری (ع) هدف گلوله ی تکفیری ها قرار گرفت و چند روز بعد به شهادت رسید.

 

یکی دیگر از شهدای مدافع حرم محمدحسین مرادی است که سال 1360 در تهران به دنیا آمد و آبان 1392 در چند متری حرم حضرت زینب کبری (ع) هدف گلوله ی تکفیری ها قرار گرفت و چند روز بعد به شهادت رسید.

 

او خاطرات عجیبی دارد از جمله اینکه؛ مادرش نقل می کند: سیدرضا حسینی که دایی محمد حسین بود، سال 1366 به شهادت رسید. ایشان را در امامزاده علی اکبر چیذر دفن کردیم. سال های بعد که پسرخاله ی محمد حسین فوت کرد، تابوت او را به امامزاده برده و اتفاقا کنار قبر دایی اش گذاشته بودند تا مزارش برای دفن آماده شود. محمد حسین آن روز دست روی تابوت پسرخاله اش گذاشته و گفته بود: آقا محسن، از جای من پاشو اینجا جای من است!

 

آن موقع همه این کلام را شنیدند اما کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست. چند سال بعد که محمد حسین در سوریه به شهادت رسید، او را درست در کنار مزار دایی اش، یعنی همان جا که آن روز اشاره کرده بود، دفن کردند. برای همه عجیب بود که پسرم از همان زمان می دانست که شهید می شود و حتی دفنش را مشخص کرده بود!

 

اما بهتر است پای صحبت پدر گرامی این شهید بنشینیم: وقتی جنگ شد، بنده ازدواج کرده بودم و صاحب چند فرزند بودم. با وجود این اگر فرصتی پیش می آمد به جبهه می رفتم و توفیق یافتم 24 ماه حضور در مناطق عملیاتی داشته باشم. بنابراین محمدحسین که متولد سال 1360 است، حین جنگ بزرگ شد و در برخی از این اعزام ها، او که شاید چهار سال بیشتر نداشت، به بدرقه ی رزمنده ها می آمد و به شکل نمایدین اسلحه روی دوشش می انداخت. یک بار وقتی من جبهه بودم، محمد حسین همراه برادر بزرگش دنبال تشییع جنازه ی یک شهید رفته و سر از بهشت زهرا (ع) درآورده بودند!

 

آن زمان او هنوز مدرسه هم نمی رفت و برایمان عجیب بود که با چه برداشتی این همه راه را همراه تشییع کنندگان رفته! عشق و علاقه به شهدا از همان زمان در دل این بچه جوانه زده بود. حتی نامگذاری اش هم با شهید و شهادت عجین شده بود. وقتی مادر محمدحسین او را باردار بود،ن ماجرای هفتم تیر و شهادت بهشتی و یارانش پیش آمد. همان زمان همسرم به من پیشنهاد کرد اگر نوزادمان پسر بود نامش را به یاد شهید بهشتی، محمدحسین بگذاریم. دو ماه و چند روز بعد هم محمدحسین به دنیا آمد. پسرم نامش را از یک شهید گرفت و با عشق و یاد شهدا زندگی کرد و عاقبت خودش نیز به شهادت رسید.

 

اما محمدحسین از دوران کودکی در بسیج فعالیت می کرد. بعضی شب ها که کارشان طول می کشید و در برمی گشتند، از پنجره بیرون را نگاه می کردم تا ببینم چه زمانی از مسجد می آیند. می دیدم محمدحسین ازدر که وارد شد، تا بخواهد از حیاط به درون خانه بیاید، نوحه می خواند و یا زهرا (ع) یا حسین (ع) می گوید. این پسر عشق عجیبی به اهل بیت (ع) داشت. در هیئت ها و مراسم مذهبی خادمی می کرد و غذا می پخت، اما وقتی کمی از این غذا را به خودش می دادند، حین راه همان را هم به مستمندی می داد و برای خودش چیزی نمی ماند.

 

همین دل پاک و ارادتش به اهل بیت (ع) بود که او را به مقام شهادت رساند.

 

البته فقط اینکه آدم از عشق و ارادت حرف بزند و سر بزنگاه از میدان شانه خالی کند که نمی شود. محمدحسین اگر عشق به ولایت داشت، در عمل نشان می داد. در قضیه ی فتنه ی 1388 این پسر از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و حتی فتنه گران از بالای یک ساختمان، سنگ به سرش زدند که باعث مجروحیتش شد، اما محمدحسین شجاعت بی نظیری داشت و شانه خالی نکرد.

 

یا اینکه می شنویم خیلی ها از رزق حلال می گویند، اما چند جوان را سراغ داردی که مرتب خمسش را بدهد؟ حتی وقتی ازدواج کرده و نیاز مالی دارد، برود خمش مالش را پرداخت کند؟ به عنوان پدر شهید و کسی که او را خوب می شناخت به جزئت می گویم که اگر پسرم شهید نمی شد، باید به خیلی چیزها شک می کردم.

 

من مطمئن بودم که شهید می شوم و این احساس را نیز داشتم. بنده به عنوان یک پدر، چه آن زمان که خودم در جبهه بودم و چه بعد از جنگ، همیشه سعی کردم رزق حلال به خانه بیاورم و فرهنگ بسیجی وار زیستن را در خانواده ام جاری کنم. من و همسرم هیچ چیزی را به فرزندانمان تحمیل نکردیم، بلکه سعی کردیم خودمان خوب زندگی کنیم و خوب زندگی کردن را هم به آنها شهر طرح تفصیلی به آن زده و تنها سی مترش برایم مانده است. اما هیچ گله و شکایتی ندارم و به بچه هایم نیز آموخته ام که ملاک و ارزش زندگی شان داشته های مادی نباشد و در راه اعتقاداتشان مردانه ایستادگی کنند.

 

مادر محمدحسین نیز می گوید: به نظر من بهترین تربیت من است که یک مادر اول خودش تقوا داشته باشد و با بچه دوستی و همراهی کند. الان خیلی از مادرها را می بینم که به کوچک ترین بهانه ای بچه را تنبیه می کنند. اینکه نشد همراهی! باید با بچه راه آمد و به او اعتماد کرد تا او هم به مادر اعتماد کند و رفتارش را الگو قرار دهد. من و همسرم همیشه سعی کردیم راه و رسم درست زندگی کردن را به بچه ها نشان دهیم. نه آنکه تنها در زبان دم از حق و ناحق بزنیم. نشان دادن با گفتن خیلی فرق دارد. کسی که نشان می دهد، اول خودش عمل می کند و بعد بچه ها از عمل پدر و مادر الگوبرداری می کنند.

 

او وقتی محمدحسین به سوریه رفت و در دفاع از حرم مجروح شد دوستانش چیزی از این موضوع به ما نگفتند، ایام محرم بود. من به روضه رفته بودم که به یاد محمدحسین افتادم. از خدا خواستم محافظ او در آن کشور غریب باشد. اما بعد پیش خودم فکر کردم اگر پسرم را دوست دارم، باید بهترین ها را برایش بخواهم!

 

با اینکه مادر نمی تواند حتی کوچک ترین آسیبی را در وجود فرزندش ببیند به خدا گفتم: محمدحسین عاشق شهادت است و من هم می دانم که شهادت بهترین چیزی است که می شود نصیب عزیزم شود. پس خدایا بهترین را نصیب او کن.» یکی دو روز بعد از آن اتفاق، پسرم به شهادت رسید.

 

دوستانش می گفتند: روز دوم محرم سال 1392 قصد بازگشت به کشور را داشت که با شنیدن خبر نزدیک شدن تکفیری ها به حرم حضرت زینب (ع) باز می گردد و همان شب را تا صبح در حرم بی بی به دعا و راز و نیاز مشغول می شود. صبح روز بعد به اتفاق یکی از همرزمانش، سلاحی را در پشت بام یکی از خانه اهای مجاور حرم نصب و محل تجمع دشمن را منهدم می کند اما در همین حین گلوله ای به کتفش اصابت می کند که منجر به جراحت سختی می شود.

 

بعد از این جراحت محمد حسین همچنان اصرار به ایستادگی می کند که گلوله ای دیگر به زیر قلب و ناحیه ی کبد و کلیه اش اصابت می کند. مجروحیت او شدید می شود و روز هفتم محرم به شهادت می رسد.

 

 

منبع: مدافعان حرم/1395/ زندگینامه و خاطرات چهل شهید مدافع حرم حضرت زینب علیه السلام به همراه زندگینامه، کرامات و عنایات حضرت زینب علیه السلام / گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

 

 

 

 

 


 

 
صفحه اصلی دفاع دفاع مقدس
 
جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۲۹
 
زندگینامه: محسن حججی (۱۳۷۰- ۱۳۹۶)
 
همشهری آنلاین: محسن حججی در سال ۱۳۷۰ در شهر نجف‌آباد اصفهان به دنیا آمد و از جمله رزمندگان دلاور مدافع حرم بود که در خاک سوریه به شهادت رسید.
 
محسن حججی از جهادگران و اعضای فعال مؤسسه شهید احمد کاظمی بود که در عملیاتی مستشاری نزدیک مرز سوریه با عراق به اسارت گروه تروریستی داعشدرآمد و پس از دو روز به‌دست تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید.
 
داعش چندی پس از انتشار فیلمی که ادعای به اسارت درآوردن محسن حججی را داشت، اعلام کرد که وی را به قتل رسانده است.
 
شهيد حججي دهمین عضو از لشکر زرهی ۸ نجف اشرف است که طی جنگ در خاک سوریه به شهادت رسيده‌اند.
 
این جهادگر فرهنگی از فعالان ترویج و تبلیغ کتاب بود و اقدامات جهادی را در اردوهای سازندگی برای خدمت به مناطق محروم انجام داده و از خادمین راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس بود.
 
شهید محسن حججی در سال 1391 ازدواج کرد، ثمر ازدواج وی پسری به‌نام علی است. وي روز دوشنبه 16 مرداد 1396 به اسارت دشمن درآمد و در روز چهارشنبه مرداد 1396 در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
 
پیام سردار سلیمانیفرزندان دلیر ایران انتقام اقدام ددمنشانه داعش را خواهند گرفت
 
همسر شهید محسن حججی طی پیامی در پی شهادت شهید حججی به دست نیروهای تکفیری داعش تأکید کرد:
 
 
همسرم رفت که بگوید امام ای تنها نیست.
رفت که بگوید هنوز هم مردان خدایی هستند.
اگه کسی خواست اشکی برای همسرم بریزد به اشکش هدف بدهد.
برای حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) گریه کند.
همه زیر لب فقط بگوئید امان از دل زینب(س).
 
پست اینستاگرامی ظریف
 
وزیر امور خارجه در صفحه اینستاگرام خود یاد شهید مدافع حرم محسن حججی را گرامی داشت.
 
به گزارش گروه ت خارجی خبرگزاری تسنیم، محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه کشورمان در اینستاگرام خود یاد شهید مدافع حرم محسن حججی را گرامی داشت.
 
در این پست آمده است:
 
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بی‌نوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است
زمانی بیش دارید آشنایی
 
درود خدا بر نخل‌های بی سر سرزمین شهامت و استقامت که عاشقانه و مظلومانه در راه عزت و شرف ایران و اسلام جان عزیز خود را تقدیم کردند.
 
سلام بر شهید عاشق محسن حججی و همه شهیدان مدافع حریم اهل بیت علیهم السلام که خود را فدای امنیت و آرامش مسلمانان مظلوم و مبارزه با جنایت و شقاوت تروریست‌های تکفیری و حامیانشان کردند.
 
واپسین وداع با قهرمان ملت | سردار دل‌ها در نجف‌آباد آرام گرفت
 
 
 
 
 
 

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اطلاع رسانی